وای خدا ....دیشب که داشتم با عباس میحرفیدم و بهش گفتم دیگه تموم عباس ب من دیگه زنگ نزن...ولی نتونستم...بعددقیقه دیدم زنگ زد و همه رو قسم خورد که دوسم داره ...جون اجی کوچیکشم قسم خورد ...گفت نمیدونم چیکار کنم تا باور کنی برام مهمی دوست دارم .....داشت این حرف هارو میزد و گریه میکرم اونم حالش زیاد خوب نبود دوتایمون دیشب حال خوبی نداشنیم ....ولی دیشب ی دل سیر گریه کردم پشت تلفن عباس بهم میگفت تورو جون من گریه نکن ولی هروقت میگفت تورو جونم من بیشتر گریم میگرفت ...انگار دست خودم نبود گریه هام همینطور اشک میرختم...نمیدونم چیکار کنم......ولی خدارو شکر که هنوز پیشمه همدیگرو دوس داریم عاشق همیم ...
ای خدا من عشقمو دوس دارم عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقشم تمام وجودمه, واسش میمیرم ,جون میدم براش