اخیش اخرش تونستم بنویسم

اخیش اخرش تونستم بنویسم ...اخه میدونستید هی میومیدم پست بزارم ی اتفاق میفتاد...نمیدونستم چیکار کنم.....دیروزاماومدمبنویسممطلب بزارم یهو ضایع شدم نت شارژش تموم شد میبینید ننوشتم ننوشتم وقتیم نوشتم اینطوری شد .....دیروزداشتم اصلا چی مینوشتم؟خخخخخ یادم اومد چقد خل شدم ...فکنم مال درس خودن زیادنه ولی خدایی از وقتی شروع شده مدرسه اصلا نمیتونم سربزنم ب وب .....ب امیرعباسم اصلا که نزگیدم الان دوروزه...اینقد دلم برا صداش تنگ شده ...اون که صب تا شب سر کلاسه دانشگاست ..منم صب تا ظهر میرم مدرسه بعد میام میخوابم ...بعد درس میخونم چون سال اخر باید بخونم تا قبول بشم فعلا باید امیرعباس رو فراموش کنم ب درسم  فک کنم ..نه اینکه ب کل فراموش کنم امیرها..نه ....مگه میشه امیرعباسم فراموشش کرد ...امروز که بعد دوروز صداشو نشنیدم گریم گرفت چون دلم تو این دوروز پر بود نمیدونستم چطور خالی کنم؟ الانم دارم اهنگ علی بابا ب نام نمیکت گوش میدم خعلی اهنگاش قشنگه........چشاش چرخید بی انصاف رفتو منو ندیدرفتو من پرپر شدم ی خط قرمز روی اسمم کشید.....دلم میسوزه گریم میگیره وقتی میرم این و اون وبلاگ و قصه های دلشکستن همه رومیخونم خیلی سخته دل کسی شکندن ....وای خدا چی شدم دوبار اشکم ریخت مخصوصا الان که بعد دوروز با امیر عباس حرفیدم..هی خدا عه عه عه عه یادم اومد دیروز چی داشتم مینوشتم داشتم اولین دعوامونو مینوشتم....خخخخ بعد این پست براتون مینویسم