موخام داستان اشنایمون رو بهتون بگم:
نمیدونم از کجاش شروع کنم ولی خب میگم .......روزای اخر امتحانات بود خرداد ماه من امسال اولین بار بود پام باز میشود ب جامعه ی مجازی خب ی سال تو سینا چت بودم اخرای سال ادمین روم یا همون امیر عباس که الان عشقم شده ب لاو داداشیم گفت که من پونی رو میخوام خیلی دختر خوبی هستش و از این حرفا _(لاو یکی از مدیرای چت بود )لاو به من نگفته بود که امیر از من خوشش میاد من ب همه پسرا میگفتم داداش فقط با امیر عباس شوخی میکردم ولی بعدش میگم داداش شوخی کردم بببخشید خلاصهمنو لاو تو یکی از اتاقی چت بودیم داشتیم شوخی میکردیم لاو داشت میگفتم من یکی رو دوس دارم وغیره......که امیر عباس اومد داخل خصوصی من گفت با علی خوش میگذره؟من پریدم گفتم چطور دارم با داداشم میحرفم..گفتش ی چیزی بگم..بهش گفتم بگو اق مدیر؟گفتش هیچی وللش ..میخوای ناظر بشی؟گفتم خب کی دوس نداره ناظر بشه.؟!گفت واسه اینکه مدیر بشی تا همیشه از هم اطلاع داشته باشیم باید شماره همه دیه رو داشته باشیم.من گفتم میخوای بزنگی بهم فوت کنی؟هیچی دیه باهم خندیدیم.بعدش گفتم نمیشه اینطوری من باشه من شماره ندم بعد دیدم بهش برخورد گفت من که نمیخام مزاحمت بشم بعد ی خورده حرفموشداونم ناراحت شدش..منم شمارش که پایین چت گذاشته بودبرداشتم بهش اس دادم ببخشیداینطوری باهات حرفیدم ...گفت اکشال نداره منم ازت معذرت میخوام...بهش گفتم داری چیکار میکنی گفت دارم فکن میکنم گفتم ب چی گفت ب تو و لاو (فکرد منولاو باهم دوستیم)گفتم چرا ب منو لاو گفت اخه داخل اتاق پایین داشتی بهش میگفتی عشقمو جیگرمو از این حرفا من پریدم بهش گفتم ما داشتیم شوخی میکردیم میتونی بری تاریخچه بخونی گفتش که خوندمش کلشو ..بعد بهم گفت که پونی خانوم شما کسی رو دوس داری گفتم قبلا بود ولی الان نه کسی نیست گفت منم قبلا بود گفت میتونم بیشتر اشنا شم گفت من ی کسی رو میخوام مث شیر پشتم باشه هم دمم باشه عاشقم باشه ی قدم برام برداره براش برمیدارم خب منم همین کسو میخواستم هر دختری همچین پسریو میخواد که پسر عاشقش باشه امیر عباس یهم گفت تو هم دمم میشی باهم تا اخر عمر میمونی من اولش ی خورده چیز بودم نمیدونستم چی بگم اخه...بعد با اجیم گفتم اینطوری قضیه بعد نیم ساعت گفت چی شد جواب ندادین نکنه منو قابل ندونستین منم گفت نه اخه نمیدونم چی بگم گفت هرچی دوس دارید بگید من الان دوماه دنبالتونم البته بیشتر دوماه وغیر...کلی حرف زد برام منم اخرش قبول کردم که باهاش باشم از فردای اون شب من شدم دوس دختر امیر عباس ب کل خانوادش گفته بود من این دخترو میخوام رفتهبود شمال خونه فامیل گفته بود من این دخترو میخوام ی هفته بعد دوستیمون من با کل خانوداش حرفیدم خانودای خوبی داره خودشم پسر خوبیه خلاصه منو امیر تا الان باهمیم که کلی اتفاق افتادکه براتونمیگم فعلا اشنایمون اینطور بودش که گفتم......